با همان "دوستت دارم" های لعنتی،  در همان روز پنجشنبه همه چیز شروع شد. این جمله را میتوان از زبان هر کسی شنید. ولی تو هیچ وقت نگفتی دوستت دارم.

 یادم می آید روز های پنجشنبه به سرویسم دروغ میگفتم: " من با شما نمیام، باید برم خونه یکی از اقوامم واسه همین با اتوبوس میرم." و تا زنگ آخر میخورد زود تر از  سیل جمعیت خودم را به درب مدرسه و هر چه زودتر خودم را به اولین اتوبوس میرساندم. به حالت تقریبا دو خودم را به خیابان میرساندم سپس به طرف چپ میرفتم.  اگر به اولین اتوبوس نمیرسیدم، رویای دیدنت به هفته بعد منتقل میشد. گاهی اوقات وقتی به خیابان اصلی میرسیدم اتوبوس رو میدیدم که داخل ایستگاه بود و تنها شانسم این بود که از تو خیابان، من کارتم را در بیاورم تا به راننده بفهمانم که برایم بایستد.

سوار اولین اتوبوس که میشدم باز کلی دعا میکردم تا تو به موقع به ایستگاه نزدیک مدرسه ات برسی.

یکبار وقتی اتوبوس به ایستگاه رسید، با سیل جمعیتی از پسر رو به رو شدم که یکی یکی وارد اتوبوس میشدند، یقین داشتم که تو هم در بین آنهایی ولی نباید میگشتم. اگر حین گشتن با چشمانت رو به رو میشدم قطعا به فنا میرفتم. صندلی طرفی که ایستاده بودم شکسته بود و نمیشد رویش نشست. بین راه،یک صندلی از آن طرف اتوبوس خالی شد، با آرامش رفتم و نشستم و مشغول پیدا کردن تو شدم. که بین آن همه جمعیت سر کسی که نشسته بود را دیدم که به طرف عقب میچرخید.سر تو بود و داشتی به مکان قبلی من نگاه میکردی. سرت را صاف کردی و از حرکاتت مشخص بود که میخواستی سرت را به طرف چپ که من نشسته بودم برگردانی، سریع سرم را به طرف پنجره کردم و سنگینی نگاه تو را حس میکردم.

و من تمام پنجشنبه های آن سال را به امید  "دوستت دارم" هایی سپری کردم که هیچ وقت نگفتی!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

من یک انسان توحیدی هستم بتا 3 طب نت گوشت ناب ، با ما بهترین باشید. کسب درآمد اینترنتی کاملا رایگان whebfwefwef وبگاه جامع طراحی سایت و سئو آموزش در مشهد Lisa فناوری اطلاعات